جریـــــــان حرکت مستقل دانشجویی برای انعکاس صحبت ها، گلایه ها و درد و دل های دانشجویان دانشگاه مازندران در یک محیط صمیمانه به دور از هر گونه جهت گیری بود.
و جریان آنلاین تنها خاطره با هم بودنمان و نگاشت آنچه نگاشتیم.
اکنون با ناراحتی تمام باید بگویم، جریان آنلاین، دیگر بروز نمی شود و آفلاین شد!

   

مطالب تصادفی
 
محبوب ترین ها

Home arrow آرشیو تاریخی

آرشیو تاریخی
مطلبي براي كلاس اولي ها! آنها كه خيلي خوشحالند... چاپ
دانشجو و دانشگاه
نویسنده عليرضا حسين نژاد   
1387/06/31 ساعت 04:27:15

كتاب-اول-دبستان
اين عكس تزيني است... شايدم نيست!

يك چشم به هم زدن...

- اينجا رو امضا كن...
- ببر اينجا رو مهر كن...
- برو هفته بعد بيا!
       -آخه چرا؟
-كارمند نيست...! رفته مرخصي...!
      -يعني كسي نيست كارش رو انجام بده؟ من كار آموزشي دارم...
- بايد خودش باشه... برو هفته بعد بيا!

اشتباه نكنيد...! اينهايي كه مي گم براي مراحل ثبت نام روز اول دانشگاه نيست! درفاصله "يك چشم به هم زدن" 4 سال دانشجويي كه حالا براي بعضي 5 يا 6 سال و به ندرت 3 سال طول مي كشه، تموم مي شه و برگه تسويه حساب رو مي دن دستت و مي گن برو پر امضا و مهر كن و وردار بيار! حالا بماند دردسر هاي تسويه حساب...!

تو اين چند سال دانشجويي كه به قول خيلي ها پر خاطره ترين و به ياد ماندني ترين ايام زندگي هستش و هيچ وقت تكرار نمي شه، چي كار باید کرد؟

تكليف خوابگاه و اسكانتون رو مشخص كردين؟ اگر آب دستتونه بزاريد زمين (آخه ماه رمضونه!) بريد تكليفشو مشخص كنيد! اگر روزانه باشين همين الان برين پی سجده شكر، همه چيزتون مفته! براي پسرها خوابگاه ساحلي شهيد نواب صفوي و براي دختر خانم ها خوابگاه حضرت زينب(س). سال اول كه نمي دن! مگر موارد خاص يا آقازاده يا اينكه چتربازيتون خوب باشه! اگه روزانه اید جمعا 2 سال و اگر هم شبانه صفر سال خوابگاهی هستید. در واقع روايتي بر مبناي "مي خواهم زنده بمانم". سال اول هم تجربه خوابگاهی نبودن در نوع خودش تجربه جالبيه! اگر مذکرید پلاژها جاي خوبيه و اكثرا ازش خوب مي گن و به خوابگاه نزديكه و به سلف خوابگاه (خوراکی که از پول نفت می پزند) هم!

و براي دختر خانم ها مجتمع ها. از بچه هاي ستاد اسكان كمك بگيريد. فقط قبلش دنبال هم اتاقي خوب باشين كه از نون شب هم واجبتره!

بعد از جاي خواب، در اولين فرصت بريد دنبال كارت تغذيه كه از همه مدارك مهمتره (توی ویدیو کلوب های بابلسر هم قبول می کنن)... زودتر اقدام كنيد! يه وقت ديديد گفتن تموم كرديم برين يه چند وقت ديگه بياييد و البته چند وقت به سال نوری اونها نه به سال شمسی شما! و شما مي مونيد و روزه ی مستحبی و اگر شانس بيارين غذاي آزاد...

برگرديم به سخن اولمون
بهتره از همون اول اول رُك و رو راست و بي تعارف بگم: "جو نگیرتتون، سوسول و بچه بازي در نيارين" ناسلامتي اومدین دانشگاه. شاخ گاو كه نشكستين... دانشگاه قبول شدين، مثل خيلي هاي ديگه... اينجا هم هيچ خبري نيست، البته نه اينكه هيچه هيچ خبري نيست... هر چند وقت يكبار تجمع مي كنن، امضا جمع مي كنن. از 16 آذر گرفته تا ماجراي نصب دوربين هاي مداربسته و... (رجوع شود به پي نوشت در انتهاي مطلب)

بدونيد كه اينجا مدرسه نيست و دانشگاست. بحث و جدل سر برتری رشته ها و اين بچه بازي ها رو بزاريد كنار. بدونيد كه هر رشته براي خودش ارزش داره.

(تقريبا) سر اومدن و يا نيومدن سر كلاس كسي باهاتون كار نداره. اينجا به معلم، دبیر نمي گن، مي گن استاد! (با لهجش هم مي شه اوستاد!) موقع بیرون رفتن از کلاس نياز نيست اجازه بگيريد، سرتون رو بندازيد پايين مثل گا... (پی نوشت) بريد بيرون و مزاحم تدريس استاد نشيد...

رابطتون با استاد خوب باشه ولي هيچ وقته هيچ وقت (رُك بگم) پاچه خواري نكنيد. استاد بايد خودش شما رو قبول داشته باشه نه اينكه به زور خودتون رو به استاد بقبولونين! در واقع زيرآب زدن ممنوع. و سعي كنيد هواي دوستاتونو داشته باشين و به اونا كمك كنين.

سختي و آسوني همه جورش هست! از استادايي كه جزوه ي 10 صفحه اي مي گن تا استادايي كه كتاب های چند كيلويي رو مجبورتون می کنن تا بخونيد! كمي بگذره مي بينيد. درس ها رو به طرق مختلف مي تونيد پاس كنيد؛ یا طول ترم بخونيد یا آخر ترم، سَمبَل و... كه گزينه اول پيشنهاد مي شه و گزينه آخر توصيه نمي شه حتي گزينه "و..."!
دوباره مي گم بدونيد اومديد دانشگاه، براي خودتون هدف تعيين كنيد بدونيد چكاره هستيد... احيانا نيومديد سيزده به در! سعي كنيد با جو دانشگاه كنار بياييد.

در يكي از تشكل ها عضو بشيد. البته قبلش درباره اونها تحقيق و پرس و جو كنين. شايد بعضي بگن كه وقت شما رو می گيره (كه البته راستم مي گن) ولي تجربه هايي كه بدست مي آريد از انجام كارهاي تيمي خيلي با ارزشه، كه الان ديگه وقتشه ياد بگيريد. اگر هم تونستيد به فكر كسب درآمد هم باشيد و در يك جايي كار نيمه وقتي پيدا كنيد. البته كار نيمه وقت اونم تو بابلسر مثل گشتن سوزن تويه يه انبار كاهه! كار دانشجويي هم هست كه البته با توجه به پولي كه مي دن يه پا بردگي آكادميكه!
درباره اين تشكل ها بگم كه همه جورش هست. از بسيج دانشجويي گرفته تا نهاد مقام معظم رهبري، از انجمن هاي علمي تا اسلامي. اگر مي خواهيد پشت سرتون حرف نباشه دور و بر تشكل هاي علمي باشين ولي اگر دنبال دردسر مي گرديد به ساير تشكل ها هم سر بزنين. و يا اگر به نویسندگی و ابراز وجود علاقه داريد و دوست داريد تو نشريات دانشگاه قلم بزنيد و بشيد اصحاب قلم (چي گفتم!) همه جور نشريه هست. از اين وري تا اون وري، از علمي تا عمومي از وابسته تا مستقل! از علمي ها كه بگذريم كه به تعداد رشته ها بلكم بيشتر تو دانشگاه هست كه غالبا محل تدوينشون تو انجمن ها و هسته هاي علميه.
دعوا هم هميشه توي نشريات عمومي هست كه همه جورش وجود داره. از اينوري مثل نگاه سوم، تب و هواي تازه و اونوري رويداد و نه اينوري و نه اونوري مثل جريان با سايت مستقلش www.Jaryanonline.ir . نشريات فرهنگ ها و اقوام مختلف مانند نشريه توركي گرچك و تركمني برلرشيك و كردي تريفه نيز چاپ مي شه.

سعي كنيد بين خود همكلاسي ها يه وبلاگ كوچيك ايجاد كنين و البته با بچه بازي فضاي اونو خراب نكنين... قدر اين وبلاگ رو بعد از "يك چشم به هم زدن" خواهيد فهميد.

سر آخر اينكه از بچه هاي خوب و همشهري ترم بالايي غافل نشين و از راهنمايي هاشون استفاده كنين... البته شايد براي شوخي سر اين راهنمايي ها خيلي سر كارتونم بزارنا!
درباره عشق و عاشقي هم برين از با تجربه ها سئوال كنين،‌ من چيزي به شما نمي گم!

به اميد اينكه از اين چند سال به خوبي بهره ببرين.
حالا برو امضاي آخر رو بگير و برگه تسويه حساب رو بده به مسئول رشته ات!

يا علــی

________________________
پي نوشت:
* عمدا خيلي جاها مبهم و نقطه چين بيان شده تا اينكه از ترم بالايي ها بپرسيد يا خودتون مطلبو بگيريد...! تا هم براتون جذابتر باشه و هم مي دونيد چيه؟ وضعيت آب و هوا طوريه كه "هر راست نبايد گفت جز راست نشايد گفت" 
* گابریل باتیستوتا

تبريک آغاز سال تحصیلی چاپ
مناسبت ها
نویسنده عليرضا حسين نژاد   
1387/06/31 ساعت 03:50:44

دانشگاه مازندران

آغاز سال تحصيلي را بر همه دانشجويان و دانشگاهيان تبريك عرض مي كنيم.

شهادت حضرت علي (ع) بر همگان تسليت باد چاپ
مناسبت ها
نویسنده عليرضا حسين نژاد   
1387/06/30 ساعت 21:28:49

امام علي (ع)

التماس دعا...

دستنوشته هاي يك دانشجوي ترم يكي... چاپ
خودموني
نویسنده محمدصادق محمدپورمير   
1387/06/20 ساعت 06:54:02

سر-همون-كلاس!
سر همون كلاس!

اول مهر
اينجا كلاسها مختلط است. هرچند براي من فرق چنداني ندارد. انسان اگر نزاكت داشته باشد و «چشم پاكي» سرش بشود توي نخ دختر مردم نمي رود. البته شنيده ام كه دخترها بدجوري سرتق شده اند. 
من كه خيلي سنگين برخوردكردم. چه با آن خانم شوتي كه هرچه استادها ازش پرسيدند بلد نبود جواب بدهد و دلش هم نيامده كمي پول خرج كند و دماغش را عمل كند و آمد و ساعت كلاس بعد را ازم پرسيد، چه با آن يكي كه سركلاس چند برگه به من داد تا به خانم جلويي بدهم. اين يكي، دختري خيلي معمولي است. اصلا هيچ ويژگي ندارد. من كه اصلا خيال ازدواج ندارم ولي اگر يك زماني قرار شد عيال اختيار كنم، آن خانم بلوندي كه با 206 مي آيد دانشگاه و به گفتة خودش قبلا هم يك ليسانس ديگر گرفته به نظرم بدك نيست. درهر صورت رودادن به دخترهاي كم ظرفيت اصلا درست نيست. كمي كه بگذرد بيشتر مي فهمم كه آن خانم بلوند، آدم باظرفيتي هست يا نه. گويا وقت حضور و غياب گفتند اسمش «شراره» است.

دوم آبان
نمي دانم اين شراره خانم چرا وقتي با او صحبت مي كنم زود حرف را جمع مي كند. احتمالا علاقه اش آنقدر به من زياد است كه مي ترسد توي حرف لو برود. نمي داند كه من آنقدرها هم آدم سختگيري نيستم. به هر حال كم كم بيشتر با هم آشنا مي شويم. من مي دانم هرچقدر هم كه سفت و سخت بگيرم، شراره خانم خودش آخر ديسيپلين است. در عوض اين سمیرا – همان كه گفته بودم خيلي معمولي است – انگار اصلا پرستيژ سرش نمي شود. علاوه بر آن برگه هايي كه اولين روز دانشگاه داد كه به خانم جلويي برسانم، چندين بار از من تقاضاي جزوه هم كرده است. بعد از سه-چهار بار بهانه آوردن، امروز مجبور شدم يكي از جزوه ها را به او بدهم. باز هرچه باشد او از «سمانه»، دختر شوت دماغ عمل نكرده درسخوان تر است.

سوم آذر
شراره اصلا راه نمي دهد. دخترة خرپول فكر كرده كيست؟ من را باش كه خودم را وقف چه موجود بي عاطفه اي كردم. سمیرا حداقل جزوه ها را كه برمي گرداند حسابي تشكر مي كند. معلوم است كه محبت سرش مي شود. احتمالا از آن دخترهاييست كه در زندگي مشترك، بساز و همراه هستند. درست است كه من تا همين چندوقت پيش معتقد بودم دختري خيلي معمولي است ولي اين را هم مي دانم كه عشق و علاقه واقعي، تازه بعد از ازدواج به وجود مي آيد. دست روزگار، اين «سمانه» را هم گذاشته جلوي چشم من تا هروقت او را مي بينم قدر سمیرا را بيشتر بدانم. از فردا با سمیرا بيشتر گرم مي گيرم.

شانزده آذر
يكي-دو هفته اي است كه سمیرا ديگر سراغ جزوه ها را هم نمي گيرد. پريروز حتي نگذاشت پول چايش را حساب كنم. گفت: «دونگي»! نمي دانم صبح، توي دانشگاه با رفقايش چه مي گفت كه زيرزيركي من را نشان مي دادند و هرهر و كركر مي كردند. مسخره ها! اينها سمیرا را خراب كردند. البته او هم خودش زمينة خراب شدن داشته وگرنه اين محبتها را به هر دختري كرده بودم تا الآن صدبار جانش برايم دررفته بود. اصلا نمي شود به ظاهر آدمها قضاوت كرد. مثلا همين «سمانه»؛ حالا شايد يك مسائل كوچكي در چهره اش باشد ولي قابل اغماض است. خوب هم كه نگاه مي كنم مي بينم بيني بانمكي دارد و سادگي اش قابل ستايش است. به هر حال اصل، درون آدم است. تازه اگر كمكش كنم شايد درسش را هم بتواند تمام كند.

اول دي
...

نون و پنیر و سبزی ، تو بیش از این می ارزی چاپ
خودموني
نویسنده محمد صادق محمدپورمیر   
1387/03/25 ساعت 04:55:11
ننه-و-رییس-جمهور
سعدالله کوچکترین پسرِ عمه ی بزرگم دیروز عقد کرد . دختره  دانش آموز سوم راهنمایی است .مادرش هم 28 سال دارد. .بعد از مراسم مادر بزرگم تصمیم گرفت که همراه ما به شهر بیاید که فردا راحت تر به مطب دکتر برود. هنوز کاملا خداحافظی نکرده بودیم که مادر بزرگ از ماشین پیاده شد و خواست سوار ماشین عمه محبوبم شود و با آنها به خانه خودش در روستا برود. ما هم مانع نشدیم و راه افتادیم. هنوز 10 متری دور نشده بودیم که صدای داد و سوت و بوق جمعیت مبنی بر توقفمان را شنیدیم.من شکه شدم که نکنه دست کسی لای در مانده و یا از روی پای کسی رد شدیم . پدر دنده عقب به طرف جمعیت بازگشت. مادربزرگ با عصا، زیکزاک به طرف ماشین می آمد، تصمیمش عوض شده بود و می خواست به خانه ما بیاید. . .
بی درنگ همان جا یاد دکتر محمود احمدی نژاد عزیز افتادم. فرض کنید ایشان الآن نیویورک هستند ، یکهو تصمیم می گیرند از نانوایی های شهرستان محلات در استان مرکزی بطور سرزده دیدن کنند و از کیفیت و قیمت ارزان نان مطمئن شوند که دوباره یادشان می آید نیم ساعت دیگر باید در سازمان ملل سخنرانی و همتایانش در دیگر ملل را به یکتاپرستی دعوت کند. فرصت را از دست نمی دهند و در طول مدتی که در تیاره هستند برای مرفهین بی درد نقشه ی قطع بنزین یارانه ای را طراحی می کنند و مشت محکمی بر دهان منتقدین غیرکارشناسی بودن تصمیمات دولت می کوبند.
سرمقاله (نشريه شماره 4) - به پايان آمد اين دفتر... چاپ
سرمقاله
نویسنده سردبير   
1387/03/12 ساعت 13:12:16

جریان حرکتش را در بهار86 شروع کرد و جریانی ها برای این امر مجوز خود را تیرماه 86 درخواست کردند. به دلیل بی برنامگی مدیریت فرهنگی دانشگاه، مجوز در آبان ماه صادر شد. اولین جریان، آذر ماه همان سال منتشر شد.
جریان مي خواست سرآغاز حرکتی نـو باشد، حرف دل را بزند، که حرف دل بر دل می نشیند. اولين جريان با عنوان اصلی سیاسی در صفحه اول و پرداختن به موضوعات صنفی و مباحث دانشجویی سعی نمود  تا آیینه ای باشد تا ناگفته های دانشجویان را بگوید...
از نشریه اول استقبال نسبتا خوبی شد، ولی از طرف جمع کثیـری از دانشجـویان تیتـر اول (برخلاف پیش بینی) باعث پس زدن نشریه از سوی آنان شد. جریان بخش های ثابتی همچون در محضر استاد، پاتوق، دخترا پسرا نخونید و ماجراهای اتاق 717 دارد.
جریان دوم در اسفند ماه و ابتدای نیم سال دوم منتشر شد، در اینجا هم سعی نمود با دیدگاهی دانشجویی به مسئله انتخابات مجلس هشتم و در کنار آن به مسائل دانشجویی بپردازد و نیم نگاهی به مباحث اقتصادی داشته باشد.
جریان سوم به مسئله روز دانشگاه یعنی نصب دوربین های مداربسته پرداخت، مسئله ای که اکثر مطالب این نشریه را شامل می شد.
سه شماره قبلی نشریه با فراز و نشیب های بسیاری همراه بود، چه در اجرا وچه در برنامه ریزی ها. انتشار این نشریه هزینه های بسیاری برای دست اندرکارانش دربرداشت، عدم رسیدگی کامل به امور آموزشی، کم خوابی ها، نگرانی ها، دلواپسی ها از عدم توفیق و از همه مهمتر برخورد بعضا ناخوشایند هم کیشان و دوستانی که بسیار برای ما عزیز و قابل احترام هستند. دوستانی که به طرق مختلف اهالی جریان را نواختند. اما گله ای نیست زیرا خشنود از آنیم که دانشجویان این خاک هنوزحساسند و بی تفاوت از کنار مسائل نمی گذرند. البته کار جریان نیزبدون نقص و خطا نبوده و نیست چه آنکه آدمی هیچ گاه به دور از خطا نیست. و ای کاش دوستان ما قدری تحمل داشتند و به این می اندیشیدند که ما نیزچون آنها دست به گریبان مشکلاتی هستیم، تهیه مطالب، نگارش، ویرایش، پی گیری امور چاپ، توزیع، تبلیغات و... همه و همه انرژی مضاعفی می طلبد که نیازمند فداکاری و از خودگذشتگی کسانی است که در این امر فعالیت می کنند. البته هیچ منتی نیست، زیرا تمام کسانی که پای در این راه نهادند تمام سختی ها و مشکلات پیش رو را پذیرفته و آن را تحمل می کنند وگله ای هم ندارند.
اما هدف از ذکر مطالب فوق این بود که بگوییم اگر هم لغزشی صورت گرفته و یا در برخی از مسائل به خطا رفته ایم، امید آن داریم که دوستان شرایط را درک کرده و مارا در بهبود و رفع نقص یاری کنند. جریان هیچ گاه خواهان پریشان حالی دانشجویان نبود. هدف این بود که محفلی برای درد دل و واگویه های یکدیگر برپا کنیم و سعی کنیم همچون آینه ای منعکس کننده کاستی ها و کژی های یکدیگر باشیم. قصد داشتیم تا به کمک یگدیگر رو به بهبود بگذاريم. در این میان اهالی جریان داعیه ی هیچ نداشته و ندارند وتنها امید همدلی دارند.
با تمام تفاسیر مدتی در کنار یکدیگر بودیم، به خوشی، به گلایه، به ناخرسندی و یا...
جریان پا گرفت و هم چون دانشجویی به تجربه اندوزی پرداخت و با کمک دانشجویان بالید، اما گویی دیگر زمان خدا حافظی رسیده، این جریان نوپا ناگزیر از وداع است.
امید است که دوستان از این غریبِ آشنا کدورتی به دل نداشته باشند.
                                                                                                                      يا علـــــي

آيا مي دانيد كه... چاپ
انتقادي
نویسنده ع. هدايت   
1387/03/12 ساعت 13:11:16

آیا می دانید که...
مدیر آموزش دانشکده اقتصاد که برای او طومار جمع شد، خودش گفته بود که برای عملکرد ضعیفش دانشجویان طومار جمع کنند.

آیا می دانید که...
مجوز نصب تابلو های مشاهیر مدیریت از اردیبهشت تا آبان86 به طول انجامید، به دلیل اینکه می گفتند:"این تصاویر، تصاویر اجنبی هستند. از این ها بت نسازید، این خانم ها که روسری ندارند که!" البته پس از اینکه مدیران دانشکده عوض شدند این تابلوها نصب شد.   

 آیا می دانید که...
دانشجویان اقتصاد همان قصد را داشتند، ولی از بخت بدشان مدیر آموزشی دانشکده، که اقتصادی هم بود منصوب شد و مانع این عمل به همان دلایل بالا شد. البته انتصاب ایشان دقیقا پس از انجام این کار توسط دانشجویان مدیریت بود.

آیا می دانید که...
تمامی کامپیوتر های سایت دانشکده علوم اقتصاد و اداري توسط مسئول سایت، مشاهده (مونیتورینگ) می شود و کسی نیست که این عمل غیر اخلاقی را در مورد خودشان انجام بدهد.

 آیا می دانید که...
بسیاری از کارمندان دانشگاه خویشاوندان درجه 1 همدیگر هستند و بازده کاری اکثـر آن ها منفـی است و بسیاری از آن ها، روز کاری خود را به گپ زدن و بازی کامپیوتـری می پردازند.

آیا می دانید که...
ابو علی سینا در پایان زندگیش گفت: "من به این نتیجه رسیده ام که هیچ نمی دانم..."

تقدیم به جریانی ها چاپ
یادداشت
نویسنده وحید آقایی   
1387/03/12 ساعت 09:00:00

خواست بگوید سبز، شبنمی به قامت باغچه بوسه زد.
سرخی اش را در حنجره ای زخمی به بغض نشست و دست آخر آبی ترین ترانه اش را برای خدایی که در این نزدیکیست وا نهاد.

   جریـــان
               سبز
                       سرخ
                                 آبی

سوسک ها برای که ترانه می خوانند چاپ
دانشجو و دانشگاه
نویسنده _   
1387/03/12 ساعت 09:00:00

3شماره گلايه، 3شماره نقد، 3شماره اعتراض، 3شماره…
ديگه بسه. ديگه کاغذ سياه کردن و با پول خودت چاپ کردن واسه زير سوال بردن کارآمدي يه مسئول کافيه!!!
بقيه دلگويه ها باشه واسه زماني که واسه يکي به اسم دانشجو تره خورد بشه.
باشه واسه زماني که حرف يکي به اسم دانشجو پشيزي ارزش داشته باشه، باشه واسه زماني که…
اما تکليف اين شماره چهارمي چي ميشه؟ يواش يواش داريم به انتها مي رسيم. ذهنامون پر از دردها و گله هاست. پر از حرفايي که خيلي دوست داشتيم بزنيم. حرفايي که يا جرات زدنش رو نداشتيم يا اگه داشتيم سنگ صبوري واسه گفتنش پيدا نکرديم.
بي نظمي ها و بي برنامگي ها رو ديديم و لب فرو بستيم. ناعدالتي ها رو ديديم و دم برنياورديم. حتي با ديدن ضعيف کشي ها محکوم به سکوت شديم.
آره… هميشه يه خط قرمزي وجود داشت که عبور از اون کارِت رو حواله مي داد با کرام الکاتبين.
داشتم مي گفتم به آخر خط نزديک شديم. حتي ضرب المثل تا 3 نشه بازي نشه هم افاقه نکرده. جبر حاکم ايجاب مي کنه بي خيال         همه چي شيم. بي خيال همه ي چيزايي که…
شاعر حرف قشنگي ميزنه:
تا اين برادران ريا کار زنده اند 
                    تا اين گرگ سيرتان خطا کار زنده اند
يعقوب درد مي کشد و کور مي شود       
                      يوسف هميشه وصله ناجور مي شود
اما قبل رفتن به اين فکر مي کنم حالا که زورمون به بالايي ها نرسيده، حالا که مطمئن شديم ميخ آهنين به اين سادگي ها توي سنگ فرو نمي ره، حداقل اين شماره آخري يه تلنگري به خودمون بزنيم. يه تلنگر به دانشجو.
يا تلنگر به اونايي که با اسم کمک به دانشجو يه آلونکي  توي دانشگاه به خودشون اختصاص دادن و مشغول کار شدن.
اونايي که خيلي قشنگ بلدند اداي بزرگترا رو دربيارن.
اونايي که خيلي قشنگ حرف مي زنن اما متاسفانه فقط حرف مي زنن.
اونايي که ازشون هيچ بخاري بلند نميشه، اما کار سطح پايين ديگري رو قشنگ بلدند نقد کنن.
اونايي که اينقدر از صراط مستقيمشون فاصله گرفتن که خودشون عامل فروپاشي تشکلشون شدن.
اونايي که حتي تو گروه و تشکل خودشون هم با هم نيستن.
يک کلام ختم کلام: اونايي که هدفشون با عملشون فرسنگ ها فاصله داره.
دوست عزيز، ببخشيد جناب دانشجوي مسئول نما!! بنده قصد توهين ندارم يا قصد ندارم ماهيت کارت رو زير سوال برده باشم. اما فکر    نمي کني يکي دوسال براي نشون دادن توانايي هات کافي بوده باشه و حالا بهتره کنار بري و ببيني بقيه چيکار مي کنن؟؟؟
فکر نمي کني از غفلت دانشجو سر قضيه ي به پايان رسيدن مسئوليتت نبايد سوء استفاده  کرد و وظيفه داري بعد از يک سال ناکارآمدي دست دار و دستت رو بگيري و زحمت رو کم کني؟؟؟
فکر نمي کني اين همه دانشجو سر بي کفايتي شما دارن از بهترين چيـزايي که بايد داشتـه باشن، بهتـرين خبــرايي که بايـد به موقـع به گوششون برسه محروم مي شن؟؟؟
فکر نمي کني ديگه کافيه؟؟؟
شرمنده از اين همه صراحت؛ ولي حق بده وقتي يه بزرگتر جلوي بچه يه کار زشت انجام بده توقع نداشته باشه بچه ياد نگيره. ما توي اين چند ساله خوب ياد گرفتيم وقتي زورمون به اصل کاري نرسيد، واسه توجيه خودمونم که شده ضعيف تر رو انتخاب کنيم و کاسه کوزه رو سر اون بشکونيم.
آره جونم از اين حرفا خيلي زياده. اينقدر زياده که...
اما دم دماي رفتنه. شمارش معکوس شروع شده. سال تحصيلي يواش يواش داره تموم ميشه و ظاهرا توي اين مدت کم هم نبايد انتظار تحولات آنچناني رو داشت.
بچه هاي جريان کوله بارشون رو بستن. خوب يا بد، تلاششون بر اين بود که بدون جانب داري از گروه و حزب خاصي حرف دل دانشجو رو تکرار کنن.
اينکه اين چند شماره چاپ بشه چقدر سختي کشيدن مهم نيست. اينکه حرفاشون چقدر روت تاثير گذاشته، واسشون خيلي اهميت داره.
عرفه که در آخر هر حرف و سخني دعايي بشه:
کاشکي يه روزي بياد که يه جماعتي از دانشجو، يه صنفي رو تشکيل بدن که بدون هيچ غرض ورزي و تعصب بيجا هدف و عملشون فقط رضاي خدا و دانشجو باشه.
آره تصور قشنگيه حتي اگه تصور کردنش يِکم سخت باشه.
در آخر کاشکي يه روزي بياد که نه دانشجو و نه هيچ کس ديگه اي مصداق اين شعر دکتر علي صفايي حائري(عين.صاد)، قرار نگيره:
قورباغه ها بي اعتنا به وسعت هستي
در کنار باتلاق ها با کثافتها پيمان بسته اند
به گل ها و کرمها قانع هستند
سوسکها برايشان ترانه مي خوانند
قورباغه هاي مست
سرشار از شادي و خيال
روي دو پا نشسته     شکسته شکسته مي خوانند...
اينجا بهشت ماست     اينجا بهشت برين است.

من به خال لبت ای دوست چاپ
یادداشت
نویسنده _   
1387/03/12 ساعت 09:00:00

شاید آن روز را بسیاری از ما به خاطر نیاوریم، اما به قدری عظیم وتکان دهنده بود که هیچ گاه از حافظه تاریخ پاک نخواهد شد. آری در14 خرداد سال 1368 عروجی به وقوع پیوست که برای بسیاری هولناک بود. روزی که به پیشوازش آمدند، شوق وتمنای مردم تمام دنیا را حیرت زده کرد. به هنگام بدرقه اش نیزدریغ و افسوس مردم همگان را بیشتر متحیر کرد. در این روز خمینی بت شکن بدرود حیات گفت و ایران اسلامی را که خود بنیان گذارش بود، عزادار کرد. مردی که درسال 42 با سخنرانی که علیه جنايات رژيم شاه انجام داد، زمینه ساز قیام 15 خرداد شد، قیامی که خود سرآغازی برای تحولی عظیم در این خاک گردید. و درآستانه سالگرد این قیام خونین خود نیزبه یاران سفر کرده پیوست. یاد وخاطره آن امام راحل و تمامی شهیدان قیام 15 خرداد سال 42 را گرامی می داریم. 

<< شروع < قبل 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 بعد > آخر >>

نتایج 1 - 10 از 121
 
امروز ‌يكشنبه 15 مهر 1403


صفحه اصلی
آرشیو موضوعی
آرشیو تاریخی
دانلود نشریه جریان
گالری تصاویر
جستجوی پیشرفته
تماس با ما
گالری

umz 40


جشن دانش آموختگی مدیریت 84 13


تاس ماروپله جریان 23